این وبلاگ دیگه بروز رسانی نمیشه . ممنونم که تا اینجا همراهم بودید . با انسان هایی اینجا آشنا شدم که شدن بهترین و واقعی ترین آدم های زندگیم . ازتون ممنونم و فراموشتون نمیکنم حلالم کنید اگه با کلامی پستی رفتاری استیکری یا حتی لبخند نابه جایی سبب رنجش و اذیتتون به هرنوعی شدم . 
  برام دعا کنید شدیداً محتاجم  ‌.‌.

این روز دومیه که  دوباره با بابام قهر کردم. متاسفانه بدجوری هم قهر کردم . امروز  ظهر بابام اومده پیشونیمو بوسیده تا باهاش برم نماز جمعه :/ رفتم ولی من هنوز قهرم و باهاش حرف نمی‌زنم . کنترل گری بیش از حدش برای من خیلی  سخته. نگرانی هاش رو درک نمیکنم و واقعا از دستش ناراحتم و عصبانی . تو مصلی یکی از دوستای عزیزم رو دیدم اما بازم غمم فراموشم نشد . داخل مصلی کتاب قرض میدادن .  دو تا کتاب گرفتم . یه جوری کتاب در گردش بود خیلی ذوق کردم اما بازم غمم فراموشم نشد . غم اینکه احساس میکنم اطرافیانم دائم منافع خودشون رو در نظر میگیرن و میگن ما تو رو دوست داریم ما خوبت رو میخوایمااا. بعد میبینم نشستن دارن سودی که از کار من بهشون میرسه رو حساب میکنن. از صبح این حرف الهه تو گوشم تکرار میشه که بهم گفته بود  دلت برا همه میسوزه به جز خودت بعدش خندیده بود و گفته بود حتی برای استاد فلان درس که هیچکی سر کلاسش نمیره چون خوب درس نمی‌ده اما تو پامیشی میری :/ 
امروز همینطور که  دیوارهای اتاقم رو ساییدم ، گریه کردم و گریه کردم 
درگیری شدید احساسی و عقلانی پیدا کردم . قبلاً گفته بودم آدما به اون ترسناکی که فکر میکردم نبودن اما  الان از خودم هم میترسم . خدایا کمکم میکنی می دونم .

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها