علاءالدین سلام
بگذار همین اول کاری  یک اعتراف کنم ، من داشتم نامه را برای جاسمین می نوشتم بعد اسم جاسمین را خط زدم و  اسم غول چراغ جادو  را نوشتم گفتم شاید غول غولک به خاطر اینکه برای اولین بار کسی برایش نامه نوشته خوشحال شود و در آن چراغ تنگ و تاریک ، همین نامه کور سوی امیدی برایش شود ، اما از تو چه پنهان علی ، ترسیدم که وسوسه شوم و در نامه ام آرزویی بنویسم و غول غولک  فکر کند که من هم مثل خیلی ها هر وقت که با او کار دارم یادش میفتم . اسم غول غولک را هم خط زدم و نامه را برای تو نوشتم علا جان، تا هر چقدر دلم میخواهد حرافی کنم و سرت را درد بیاورم . حالا ناراحت نشو چون من منتظر جواب نامه ام میمانم و تو هم هر چقدر خواستی برایم پُر چانگی کن  :))
علا راستش من هم  مثل تو ، وقتی جاسمین را در بازار میان ِ مردم عادی و مشغول کمک رسانی دیدم خیال کردم او یک خدمتکار ساده است نه یک شاهزاده  .  البته این  گمان چندان هم بیراه نبودیم . ما همه رعیتیم حتی اگر در لباس شاه و شاهزاده در آییم و در پست و مقام باشیم اما گاهی چنان در رنگ و لعابِ این عناوین بی وفا غرق میشویم که هویت و شخصیت اصیل خود را گم میکنیم .  راستی ، حالِ ابو چطور است ؟ میمون بانمکی‌ست و من دلم برای شیرین کاری هایش خیلی تنگ شده ، یادش بخیر آنجا که تو با تمام وجود مراقب خودت و ابو بودی که در آن غارِ هیجان انگیز پر زرق و برق دست  به جواهرات نزنید تا دچار تزل نشوید آخرش هم ابو خرابکاری کرد و  در دردسر افتادید . چقدر من و فاطمه استرس گرفته بودیم و ضربان قلبمان بالا رفته بود . ولی خب خداروشکر  که آخرش به آن چراغ جادو رسیدید .
علا ، با تو رو در بایستی ندارم ، آرزوی اولت را دوست نداشتم . آری ، میدانم به من دخلی ندارد و آرزوی خودت است . اصلا حالا که فکر میکنم برای ورود به قصر و رسیدن به جاسمین چاره ای جز این نداشتی و همچین بد هم نشد . مهم این بود که آنچه دل های شما را تسخیر کرده بود انسانیت بود نه مادیت .
آه علا ، راستش را بخواهی من به تو به خاطر داشتن چراغ جادو و آن غول شوخِ آبی و یار نازنینی مثل جاسمین ،  حسودی نکردم اما به خاطر داشتن آن قالیچه ی پرنده چرا ، چرا که از وقتی جنینی بیش نبودم تا وقتی که قبول کردم نمیتوانم پر داشته باشم و پرواز کنم ، سقوط های مکررم در بالن های دست سازم از  پر و پشم و چادر و قابلمه گرفته تا بادکنک و بادبادک و شکستن استخوان هایم از چندین ناحیه گواه این ادعاست . درست است که حالا فهمیده ام پرواز کردن فقط به داشتن پر و بال نیست و  معنویت و نیت پشت هر کار میتواند منجر به صعود یا سقوط شود یا هر نوع پرواز بدون بال دیگر ، اما من باز هم دلم جدای از این کلیشه ها یک قالیچه ی پرنده میخواهد . اگر میخواهی بگویی که در زمان شما که هواپیما و هزار تا تجهیزات آمده و نیازی به این آرزو ها نیست باید بگویم آری ولی این با آن فرق میکند  ، در افسانه و خیال لذتی هست که در واقعیت نیست . فکر کنم دیگر دارم هذیان میگویم :|
نمی دانم نامه های جودی ابوت برای بابا لنگ دراز را خوانده ای یا نه ، اما همیشه دلم میخواست در زندگی یک بابا لنگ دراز داشته باشم و برایش نامه بنویسم یا دست کم ساعت ها برای هم از رویاها و اهدافمان سخن بگوییم  . راستش یکی از چیزهایی که در زندگی آزارم میدهد همین است که فکر کنم فهمیده ام که بابا لنگ درازی که حالا در زندگی‌ام دارم با بابا لنگ درازی که فکرش را میکردم زمین تا آسمان فرق میکند  ، گاهی گمان میکنم اگر اینگونه پیش برویم تا آخر عمر علی رغم حرفه ی تقریبا مشترکان هیچ حرف و آرزوی مشترکی نداریم که در مورد آن با هم سخن بگویم . نمی دانم  جاسمین خدا کند اشتباه فکر کنم . این قسمت از نامه را باید برای جاسمین می‌نوشتم ، پس لطفا این قسمت را بده جاسمین بخواند .
علا ،  نمی دانم فاصله ی دنیایی که تو ، جاسمین ، ابو و غول چراغ جادو در آن روزگار می گذراندید با روزگاری که ما در آن زندگی می‌کنیم چقدر است ، این جا چند روز دیگر زمین بالاخره طوافش را دور خورشید  تمام میکند ، درخت ها شکوفه زده اند و برف ها در حال آب شدن اند ، اما در  بهارِ امسال ، جهان ، میزبان یک میهانِ کوچکِ شوم و ناخوانده است . علا اصلا دلم نمی‌خواست درباره اش با تو سخن بگویم و نامه ام را ویروسی کنم . میخواستم بگویم به غول غولک بگویی که شر این میهمان بی ادب  را از سرمان کم کند اما شوربختانه  خود غول غولک هم با وجود اینکه کله گنده است و هیکلش  هزارها برابر کرونا ویروس است ، اگر ،  دست هایش را مرتب با آب و صابون نشوید و از چراغ جادویش بیرون بیاید ، این ویروس منحوس سریع خِرش را میگیرد و به زمین میزندش . آخر این کرونا خان با نیم وجب قدش  به این که تو چکاره ای و چه جایگاهی داری  نگاه نمی کند که.   علا ، ما سال‌هاست منتظر یک میهمانِ خوانده ایم که  پیام آور صلح و عدالت است و وعده اش به ما داده شده ، شاید هم این اتفاقاتِ عجیبی که دارد در جهان میفتد  طوفانِ قبل از آرامش است .من امیدوارم علا .
علا ، چقدر حرف دارم که بزنم و میبینی که چگونه در سخن راندن گویِ سبقت  را ربوده ام ، میخواهم این روده درازی را ادامه دهم اما مادرم دارد صدایم میزند تا در رفت و روب پایان سال کمکش کنم و اگر کمی دیگر طولش بدهم دیگر فقط خدا رحم کند :))
علا ، میدانم مرگ و زندگی دست خداست ، اما دوست دارم عمرم کفاف دهد تا برایت دوباره بنویسم ، برایت بگویم که به آرزو های ساده اما شیرینم رسیده ام . اگر از دست هواپیماهای اکراینی ، ویروس های ناخوانده ، امتحان علوم پایه و خانه تکانی مادرم جان سالم به در بردم نامه ی بعدی مرا دریافت خواهی کرد .
به جاسمین سلام برسان ، مراقب خودتان باشید و دست هایتان را  با آب و صابون بشویید . نامه ام را در شیشه ی الکل  گذاشته ام تا هم نامه ام کاملا مصون باشد و هم اینکه الکلش برای ضد عفونی کردن به کارتان بیاید . امیدوارم جواب نامه را با قالیچه ی پرنده برایم بفرستی:)))))
برایتان آرزوی خوشبختی و سلامتی میکنم .
امضا : همدم ماه .

____________________________________________________________________________

من این

چالش  ( نامه به یک شخصیت کارتونی ، فیلمی یا داستانی ) رو دیروز دیدم و خوشم اومد اولش نوشتن سخت بود ولی بعدش کم کم همینجوری حرف بود که میومد :))

از  هوپ فول ، رومی ،

من. ، تیکی ، مسافر ،تسنیم ، آیه ،  smile ، BOOM BOOM، Y.M.S، هیوا جعفری ، رهآیی ، چرک نویس و رئوف و رزمنده. و تنبل ترین کدوها و آقای مهربان ، کج نویس و دختر شیعه و   فیشنگار و  آزاد و آنیا بلایت و لیمو و هر کی که این پست رو خونده دعوت میکنم اگر مایل بودن تو این بازیِ وبلاگی شرکت کنند :)


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها